بچه توخس

Bache TokhS

بچه توخس

Bache TokhS

نگاه آخر

برای آخرین بار نگاه تب دارم رو به آسمون نمناک چشمای معصومش دوختم .....

یه بغض غریب تو گلوم چنبره زده بود و یه دنیا ابر بهاری توی چشمام لونه کرده بودن ... چشمام میل باریدن داشت و گلوم هوای فریاد....

چه طور می شد باور کرد که جاده بی انتهای با هم بودن ما ، به انتها رسیده بود .... باور کرد که سهم من از اون همه روزهای خوب ، فقط و فقط یه بغل خاطرات سوخته است و یه دنیا حسرت کال ...

ناباورانه قدم هاشو نظاره می کردم که آروم آروم ازم دور و  دورتر می شد .. دلم می خواست فریاد بزنم :‌ نـــــــــــــــــــرو  ..... دلش می خواست فریاد بزنم :‌ بمــــــــــــــــــــــون ... ..ولی بغض راه گلومو بسته بود و مجال نمی داد ، با چشمام فریاد کشیدم :‌بمـــــون ... اما افسوس که هیچ وقت به پشت سرش نگاه نکرد تا فریاد چشمامو بشنوه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد