بچه توخس

Bache TokhS

بچه توخس

Bache TokhS

نگاه آخر

برای آخرین بار نگاه تب دارم رو به آسمون نمناک چشمای معصومش دوختم .....

یه بغض غریب تو گلوم چنبره زده بود و یه دنیا ابر بهاری توی چشمام لونه کرده بودن ... چشمام میل باریدن داشت و گلوم هوای فریاد....

چه طور می شد باور کرد که جاده بی انتهای با هم بودن ما ، به انتها رسیده بود .... باور کرد که سهم من از اون همه روزهای خوب ، فقط و فقط یه بغل خاطرات سوخته است و یه دنیا حسرت کال ...

ناباورانه قدم هاشو نظاره می کردم که آروم آروم ازم دور و  دورتر می شد .. دلم می خواست فریاد بزنم :‌ نـــــــــــــــــــرو  ..... دلش می خواست فریاد بزنم :‌ بمــــــــــــــــــــــون ... ..ولی بغض راه گلومو بسته بود و مجال نمی داد ، با چشمام فریاد کشیدم :‌بمـــــون ... اما افسوس که هیچ وقت به پشت سرش نگاه نکرد تا فریاد چشمامو بشنوه ...

اما تو رفتی...!

 

 

به روی گونه تابیدی و رفتی ,مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود ,تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحر گاه ، شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت، تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم ، دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را ، به چشم خویش فهمیدی و رفتی

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست ، ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را، به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس ، به لحن آب نمناک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی ، و یا این بار نشنیدی و رفتی

نسیم از جاده های دور آمد ، نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه ، از این رفتار رنجیدی و رفتی

عجب دریای غمناکی ست این عشق ، ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را ، میان یاد پیچیدی و رفتی

تمام غصه هایم مثل باران ، فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم ، فقط یک لحظه باریدی و رفتی

دلم پرسید از پروانه یک شب ،چرا عاشق شدی در عجیبی ست ؟
و یادم هست تو یک بار این را ،ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی

تو را به جان گل سوگند دادم ، فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من ، تو مثل غنچه خندید و رفتی

دلم گلدان شب بو های رویا ست ، پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار ، کنار خانه روییدی و رفتی

تمام بغض هایم مثل یک رنج ، شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن ، به جای غصه ترسیدی و رفتی

غروب کوچه های بی قراری ، حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را ، به روی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشستی تا سپیده ، ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه ، نگارت را پرستیدی و رفتی

نمی دانم چه می گویند گل ها ، خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه ، تو از این شهر کوچیدی و رفتی

جنون در امتداد کوچه عشق ، مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه ، مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را ، نمی دانی که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را، به زیبایی پسندیدی و رفتی

هوای آسمان دیده ابریست ، پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری ، دل من را کشانیدی و رفتی

پریشان کردی و شیدا نمودی ، تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم ، تو پایان مرا دیدی و رفتی

لعنتی دوست داشتنی...

 

 

اتاق تاریک بود .
فضای گرم و معطر اتاق منو گیج کرده بود .
روی تخت دراز کشیدم .
بهش نگاه کردم .
آروم و ساکت بود .
مثل خودم .
بلند و کشیده .
چشاش برق می زد .
آروم سراسر بدنش رو لمس کردم .
هیچی نمی گفت .
همیشه تسلیم بود , تسلیم محض .
لبامو گذاشتم روی لبش و با اولین بوسه مثل همیشه آرومم کرد .
بوسه هایی که بین من و اون رد و بدل می شد همیشه کوتاه بود .
دوست داشتم بعد از هر بوسه توی چشای داغش نگاه کنم .
همین سکوتش منو دیوونه می کرد .
اون روزای اول که باهش آشنا شدم برای من پر از اضطراب بود .
ولی اون عین خیالش نبود .
همیشه قرارای من و اون توی کوچه های خلوت , پشت دیوارای بلند و ... بود .
می ترسیدم کسی من رو با اون ببینه .
آخه اون یه جوری بود .
توی همون کوچه های خلوت بوسه های من و اون شکل گرفت .
با اولین بوسه منو اسیر خودش کرد .
همیشه وقتی از هم جدا می شدیم به خودم قول می دادم دیگه نبینمش ولی مگه می شد .
وقتی با هم بودیم فقط بوسه بود و بوسه .
رابطه ما از این بیشتر نبود .
یه جورایی فکر می کردم با اون بودن برام آرامش بخشه ولی .. شاید اشتباه می کردم .
اون از من هیچی نمی خواست فقط دوست داشت لباشو ببوسم .
و لحظه هایی که می بوسیدمش چقدر چشاش برق می زد .
کم کم همه عادت کردن ما دو تا رو باهم ببینن .
هر دو بی پروا بودیم .
توی لحظه های غم و تنهایی منو صبورانه تحمل می کرد .
هیچوقت عاشقش نشدم .
حتی گاهی ازش متنفر می شدم ولی بازم ... می رفتم سراغش .
بهش نگاه کردم .
چشماشو بسته بود .
اتاق بوی عرق تن اونو به خودش گرفته بود .
آخرین بوسه رو ازش گرفتم و مثل هر شب توی جاسیگاری لهش کردم .
لعنتی دوست داشتنی .

عشقولانه!

 

اینم تقدیم به همه ی عاشقا

 

عاقبت از عشق تو اهل کلیسا میشوم

میکشم دست از مسلمانی مسیحا میشوم

 آنقدر بر کشتی عشقت نشینم همچو نوح

یا به عشقت میرسم یا غرق دریا میشوم
 

اشک سرد!

 

 

 

غزل رفتن سرودی **** بی وداعی و درودی

رفتی و از من گذشتی **** تو که یار من نبودی

اشک سردم را ندیدی **** در عشق و نخریدی

به دل تاریک شبهام نزدی نور امیدی

                         

سر راهم ننشستی **** دل به این عاشق نبستی

رفتی و پشت سر خود ****همه پلها رو شکستی

من می خواستم با تو باشم **** با تو از خودم رها شم

تو ولی رفتی و از من دل بریدی **** دل به راهی نا غافل سپردی

 

اشک سردم را ندیدی **** در عشق و نخریدی

به دل تاریک شبهام نزدی نور امیدی

 

سر راهم ننشستی

دل به این عاشق نبستی

رفتی و پشت سر خود

همه پلها رو شکستی

 

یکی بود،یکی نبود

 
 
 
یکی بود ، یکی نبود، زیر گنبد کبود
شکایت از دلم دارم ، متهم به عاشقی

!
دلی که پرکشید ورفت ، اما هنوز تو عاشقی؟
!!!این دل زندونیه من مجرم بند اوله
!!!چی بگم؟از کجا بگم؟فقط شکایت و گله

یکی بود ، یکی نبود،زیر گنبد کبود
...هیچ کسی همدم دل تنها و بی کسم نبود
سفرت درد کمی نیست ، واسه ی دلم میدونی

 
!!!راستی باورم نمیشه تو میری و نمیمونی
ریشه بستی تووو تمومه لحظه های بیقراری
دلت از سنگه که میخوای دلمو تنها بذاری
توو آخرین نگاه تو من دیگه پیدا نبودم
کی جای من بود توو چشات ، هیچوقت اینو نفهمیدم

 
نذار که بین من و تو ، هرچی بوده خاطره شه
تو بری و من بمونم ، قصه ی ما تموم بشه
یه عهدی بود میونمون ، اما حالا یه خاطره ست
از تو فقط مونده برام یه خاطره همین و بس

 
خودت نگفتی که میری ، اما نگات رفتنی بود
هرچی گفتم که نرو ، بهونه هات تکراری بود

هرجا میرم یاده چشمات ، توو قاب چشمایه منه
صدات میاد اما خودت ، نیستی...دلم پر از غمه

 
تو دیگه دلت اینجا نیست، یادت ولی پیش منه
تو نیستی و ، شب گریه هات کار منه

نذار که دیوونه بشم، نذار از عشقت بسوزم
بارون چشمام میباره از دوری تو هنوزم
 
اگه صدامو میشنوی بدون یکی دوست داره
یکی که چشماش ابریه، نیستی و بارون میباره

اگه صدامو میشنوی، بدون یکی منتظره
یکی برای دیدنت نشسته پشت پنجره
یکی بود ، یکی نبود،زیر گنبد کبود
...هیچ کسی همدم دل تنها و بی کسم نبود...