ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به روی گونه تابیدی و رفتی ,مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود ,تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحر گاه ، شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت، تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم ، دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را ، به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست ، ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را، به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس ، به لحن آب نمناک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی ، و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد ، نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه ، از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمناکی ست این عشق ، ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را ، میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم مثل باران ، فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم ، فقط یک لحظه باریدی و رفتی
دلم پرسید از پروانه یک شب ،چرا عاشق شدی در عجیبی ست ؟
و یادم هست تو یک بار این را ،ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم ، فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من ، تو مثل غنچه خندید و رفتی
دلم گلدان شب بو های رویا ست ، پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار ، کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج ، شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن ، به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری ، حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را ، به روی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشستی تا سپیده ، ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه ، نگارت را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها ، خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه ، تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق ، مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه ، مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را ، نمی دانی که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را، به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست ، پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری ، دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی ، تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم ، تو پایان مرا دیدی و رفتی
هه هه عزیز جون من تازه فهمیدم کی هستی
راستی درباره بلاگم چه فکری میکنی
فکر کنم بابائی منو بزنه
سلام
شعر های قشنگی بودن حیفه که
فقط یه نظر داشته باشن
عاااااااااااااااالی بود